kayhan.ir

کد خبر: ۲۴۴۲۸۵
تاریخ انتشار : ۰۴ تير ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۴

عوامل سقوط و بقای جامعه 

 
 
شهید مرتضی مطهری
آنچنان‌که از قرآن مجيد استنباط مى‏‌شود و استنباط كرده‏ ايم‌، چهار عامل است كه عامل فناى اقوام است و نقطه مقابل آنها عامل بقا. 
حال ممكن است عامل ديگرى هم باشد و من از قرآن درك نكرده باشم.
1. ظلم و عدل
يكى از آن عاملها عامل عدل و ظلم است يعنى يك امت آنگاه قابل بقاست كه: 
روابط افراد و گروه‏ها با يكديگر رابطه‌اى بر اساس عدالت و رعايت حقوق واقعى انسانها و گروه‏ها باشد؛
قانون، قانون عادلانه باشد و قانون عادلانه، عادلانه در ميان مردم اجرا بشود. 
نقطه مقابل عدالت ظلم است. ظلم در منطق قرآن به باددهنده امتهاست. 
در اين زمينه آيات زيادى در قرآن مجيد داريم. 
از جمله- در آيه ۱۱۷سوره هود مى‏فرمايد:
«و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است كه شهرهايى را كه مردمش اصلاحگرند، به ستم هلاك كند». چنين نيست، محال است چنين چيزى كه پروردگار تو جمعيت‌هايى را به موجب ظلم هلاك كند.
اين «به موجب ظلم» يعنى به موجب ظلم من اللَّه؛ يعنى امكان ندارد خدا بخواهد مردمى را بدون تقصير از بين ببرد و ظالمانه عمل كند.
وَ اهْلُها مُصْلِحونَ‏...اگر مردمى صالح و مصلح باشند محال است كه خداى تو آنها را هلاك كند، كه نتيجه‌اش اين است كه خداى تو ظالم باشد، خدا هرگز ظالم نيست. 
تفسیر دوم از آیه شریفه ۱۱۷ سوره هود: 
بعضى- از مفسرین- مقصود از ظلم- در آیه فوق- را ظلم مردم گرفته‌اند- نه ظلم من الله- و گفته‏‌اند مقصود از ظلم در اينجا شرك است چون شرك‌، ظلم به نفس است،
آن‏وقت معنى آيه اين است: خداى متعال هرگز مردم را به موجب ظلم خاص به نفسشان كه شرك به خداست (يعنى در آن جهت كه رابطه آنها را با خدا مشخص مى‏كند) هلاك نمى‌كند، خدا مردمى را به موجب شرك هلاك نمى‏‌كند، اگر آن مردم خودشان در ميان خودشان از نظر عدل و ظلم صالح و مصلح باشند.
اگر معنى آيه اين باشد مضمون حديثى منسوب به رسول اكرم(ص) همين معنا را بيان مى‏كند: 
«الْمُلْكُ يَبْقى‏ مَعَ الْكُفْرِ وَ لا يَبْقى‏ مَعَ الظُّلْمِ»‏ يك مُلك، يك جامعه با كفر قابل بقاست
يعنى اگر فرض كنيد جامعه‌اى كافر باشد و عادل باشد، عدالت ضامن بقايش است و لو كافر باشد، 
يعنى كفر در نظام اجتماع به طور مستقيم اثر ندارد، اثرش به طور غير مستقيم است؛ يعنى اگر كفر بود عدالت هم قهراً نيست ولى اگر فرض كنيم جامعه‌اى كافر باشد ولى عادل، آن جامعه قابل بقاست و اگر فرض كنيم جامعه‏‌اى مؤمن باشد ولى ظالم، قابل بقا نيست.
2. فساد اخلاق‏
اصل دومى كه از قرآن مجيد در اين زمينه می‌توان استنباط كرد صلاح و فساد اخلاق فردى است.
جامعه از افراد تشكيل مى‏شوند. شخصيت افراد به اخلاق و خُلقيات و ملَكات و فضائلشان است. 
جامعه‌ اى قابل بقاست كه افرادش دچار فساد اخلاق نباشند. 
افرادى كه به «راحتى» خو گرفته‌اند، به عياشى و هرزگى خو گرفته‌اند، به قمار و شراب خو گرفته‌اند، به رشوه خو گرفته‌اند،به ربودن حقوق يكديگر خو گرفته‌اند، به قساوت نسبت به يكديگر خو گرفته‌اند افراد فاسدى هستند.
آیه شریفه۱۶ سوره اسراء- و هنگامی که بخواهیم شهر و دیاری را هلاک کنیم، نخست اوامر خود را برای «مترفین» (و ثروتمندان مست شهوت) آنجا، بیان می‌داریم، سپس هنگامی که به مخالفت برخاستند و استحقاق مجازات یافتند، آنها را بشدّت درهم می‌کوبیم.- می‌فرماید -:
از ناحيه مترفين‌، فسق و فجور و فساد اخلاق در جامعه راه پيدا مى‏ كند، پشت سرش هم به تعبير قرآن تدمير، هلاكت، از بين رفتن [است.[ 
جامعه از افراد ساخته مى‏شود ولى [به اين صورت كه‏] از افراد تركيب مى‏شود.
يك مركّب اگر بخواهد در طبيعت به وجود بيايد، بايد هم اجزاى تشكيل‏ دهنده آن سالم و صحيح باشد و فاسد نباشد و هم وقتى كه تركيب مى‏شوند، به نسبت معينى تركيب شوند. 
از نظر قرآن محال است قومى روى سعادت را ببيند و افرادش فاسدالاخلاق باشند. 
آيا مى‏دانيد ملت‌هايى كه مى‏خواهند ملت‌هاى ديگر را ضعيف و ناتوان كنند و استعمار نمايند از چه راهى وارد مى‏شوند؟
راه فساد اخلاق؛ يعنى شروع مى‌كنند به هزار وسيله، اخلاق آن ملت‌ها را فاسد كردن؛ مجلات فاسد كننده براى اينها مى‏سازند،فيلمهاى فاسدكننده براى اينها صادر مى‏كنند، تشويق به مشروبخوارى مى‌كنند‌، در حد اعلا كلوپهاى قمار [ايجاد مى‏كنند] هر چه دلتان بخواهد، فحشاء، زنا و امثال اينها [را رواج مى‏دهند] الى ماشاءاللَّه، كه شرف در روح اين مردم باقى نماند،چون هرچه انسان از اين فسادها بيشتر مرتكب بشود آن احساس شرافت و عزت و انسانيت در او مى‏ميرد.
وقتى كه اين امور در ميان آنها بود، انسانهايى پوك و پوچ مى‏شوند،انسانهايى كه جز براى شكم و دامنشان و جز براى زندگى روزمره فكر نمى‏كنند؛حتى فكرشان فاسد مى‏شود، نه فقط اخلاقشان فاسد مى‏شود و تاريخ چقدر از اين [نمونه‌ها] نشان داده! 
اندلس اسلامى يك تجربه بسيار روشن در اين زمينه است.
3. تفرق و تشتت‏
عامل سوم تفرق و تشتت است؛ دسته دسته شدن، فرقه فرقه شدن، دو قبيله شدن، هر دسته‌اى يك فكرى(داشتن).
تفرق و تشتت و نقطه مقابلش اتحاد و وحدت از مسائلى است كه قرآن روى آن خيلى تكيه مى‏كند.
اسلام دين وحدت و اتفاق است. 
قرآن مى‏فرمايد «و همگی به ریسمان خدا [قرآن و اسلام و هرگونه وسیله وحدت‌]، چنگ زنید و پراکنده نشوید! و نعمت (بزرگِ) خدا را بر خود، به یاد آرید که چگونه دشمن یکدیگر بودید و او میان دلهای شما، الفت ایجاد کرد».(آل عمران /103)
آيه ديگر:
« مسلمين! با يكديگر تنازع و اختلاف نداشته‏ باشيد كه فَشَل و سست مى‏شويد، نيروى شما گرفته مى‏شود، بعد بو و خاصيت از شما گرفته مى‏شود».(نفال /46 )
على‌(ع) در آن لحظات آخر عمرشان وصيتى كرده‏اند كه مجموعا بيست ماده است، يكى از آنها درباره وحدت و اتفاق است.
در جنگهاى صليبى دويست سال مسلمين با مسيحى‏ها جنگيدند و آخرش مسيحى‏ها شكست خوردند و بعد شروع كردند به نيرنگ زدن، از داخل تفرقه ايجاد كردن كه محققين امروز به اين مطلب پى برده‏‌اند كه بسيارى از حوادثى كه در دنياى اسلامْ بعد از جنگهاى صليبى رخ داده به تحريك همان صليبى‏ها بوده كه وقتى از مواجهه رو در رو مأيوس شدند، با اختلاف ايجاد كردن‏ها و با شعارهاى [محرك نژادى در پى اهداف خود بودند.]
قصه دولت عثمانى‏
دولت عثمانى خودش يك نيرويى بود. درست است كه اين دولت از درون خودش فاسد بود ولى بالاخره يك مركزى بود.
دشمن چه كرد؟ بر اساس «فَرِّقْ تَسُدْ» (تفرقه بينداز و حكومت كن) بعضى از عربها را تحريك كردند كه شما ملت عرب هستيد، سيادت مال شماست، چرا بايد تركها بر شما سيادت كنند، چرا بايد منطقه‏‌هاى عربى زير حكم و نفوذ تركها باشد، بياييد امپراطورى عربى بسازيد. به طمع امپراطورى عربى، اينها را تحريك كردند.در حالى كه عثمانى‏ها به هر حال داشتند با دشمن اسلام و مسلمين مى‌جنگيدند و احتياج به تقويت داشتند، در چنين شرايطى از پشت خنجر زدند، يعنى دنياى اسلام را دچار يك فاجعه كردند. 
همين كه عثمانى‏ها از بين رفتند و شكست خوردند و دنياى اروپا موفق و پيروز شد، در جواب درخواست امپراطورى عربى، گفتند امپراطورى عربى يعنى چه؟! 
آمدند [سرزمين‌هاى عربى را] قسمت قسمت و تكه تكه كردند، هر قسمتش را به يك نفر دادند، همه را هم به جنگ همديگر وادار كردند. بعد همين قضيه سبب شد كه تركهاى عثمانى كينه‏‌اى نسبت به عرب پيدا كردند و از عرب تجاوز كرد و به اسلام رسيد. اين موضوع سبب شد كه نه تنها از عرب رو برگردانند، از اسلام رو برگرداندند، گفتند اساسا ما اسلام نمى‏ خواهيم، كشور ما يك كشور لائيك و بى‏ دين است، اصلا كشورى است كه دين را به رسميت نمى‏شناسد. حتى خطشان را هم تغيير دادند.
آنها هم با اين اشتباهشان ديگر قد راست نكردند.اين، تفرق و اختلاف است.
 اين هم عامل سوم كه قرآن روى آن تكيه دارد.
4. ترك امر به معروف و نهى از منكر
عامل چهارم مسئله امر به معروف و نهى از منكر است؛ يعنى امر به معروف و نهى از منكر عامل اصلاح است. 
متروك شدن امر به معروف و نهى از منكر در جامعه‏‌اى عامل فنا و اضمحلال و تباهى آن جامعه است. 
در آيه 116 سوره مباركه هود مى‌خوانيم: 
«چرا در ميان اين امتهاى هلاك شده يك عده آمر به معروف و ناهى از منكر نبودند كه با فسادها مبارزه كنند و كار به اينجا نكشد؟». 
از اين عوامل چهارگانه‌اى كه ذكر شد عامل اخلاق عاملى است كه استحكام افراد را بيان مى‏كند.
فساد اخلاق يعنى فاسد شدن اجزاى تشكيل‌دهنده جامعه. عامل عدالت عاملى است كه در واقع يك جامعه وقتى مى‏خواهد تركيب بشود يك فرمول خاص مى‏خواهد، فرمولش همان عدالت است 
عامل امر به معروف و نهى از منكر عاملى است كه در هر حال هر مقدار هم پيشگيرى بشود
 بالاخره ممكن است افراد به فساد گرايش پيدا كنند يا جامعه از مسير عدالت منحرف شود. 
همچنين ممكن است تفرق و تشتت به عللى در جامعه اسلامى رخ بدهد. پس يك جريانى لازم است كه بيايد اصلاح كند.اگر اخلاق فاسد شد، امر به معروف و نهى از منكر بشتابد براى اصلاح اخلاق. 
عدالت و مساوات از بين رفت، امر به معروف و نهى از منكر بشتابد براى اصلاح مفاسدى كه از اين راه پيدا شده. تفرق و تشتت پيدا شد، باز امر به معروف و نهى از منكر بشتابد و به جاى تفرق از نو وحدت را ايجاد كند.
* مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى
 (نقش حادثه كربلا در تحول تاريخ اسلامى (پانزده گفتار))، ج‏۲۵، ص: 310-۳۰۲ 
با تلخیص و ویرایش جزئی